loading...
سفینه النجاه
گمنام بازدید : 18 پنجشنبه 09 آذر 1391 نظرات (0)

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی

با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

 

گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا

تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید

 

گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن

عکس یک خنجرزپشت سر پی مولا کشید

 

گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم

راه عشق و عاشقی و مستی ونجوا کشید

 

گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش

عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س)کشید

 

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن

در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید

 

گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش

فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید

 

گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم

گریه کردآهی کشید وزینب کبری(س) کشید

 

گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق

عکس مهدی(عج) راکشید و به چه بس زیبا کشید

 

گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین(ع)

گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید

 

***

سرش به نیزه به گل های چیده می ماند

به فجر از افق خون دمیده می ماند
یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا
به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند
میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم
به آهویی که ز مردم رمیده می ماند
شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی
به لاله های ز حنجر دریده می ماند
رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است
به آن که رنج نود ساله دیده می ماند
امام صادق حق پشت ناقه ی عریان
به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند
شوم فدای شهیدی که در کنار فرات
به آفتاب به خون آرمیده می ماند
هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟
نگاه تو به دل داغ دیده می ماند
حکایت احد و اشک چشم خونینش
به اختران ز گردون چکیده می ماند

 

 

گمنام بازدید : 15 پنجشنبه 09 آذر 1391 نظرات (1)

تا شعلة هجران تو خاموش کنم

بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم
بسيار بکوشيدم و، نتوانستم

يک لحظه غم تو را فراموش کنم
اي کاش، دمي دهد امانم اين اشک

تا نقش تو را به ديده منقوش کنم
آخر چه شود، شبي به خوابم آئي

تا جام محبت تو را نوش کنم
بنشيني و، در برت، مرا بنشاني

تا زمزمة نوازشت گوش کنم
گر بار دگر مرا در آغوش کشي

صد بوسه بر آن دست و بر آن دوش کنم
سجاده تو، که مي‌دهد بوي تو را

برگيرم و، بوسم و، در آغوش کنم
چون درد فراق تو، ز حد درگذرد

زين عطر تو قلب خويش، مدهوش کنم
از حمله غارت به دلم آتشهاست

اين داغ، عيان، ز لاله گوش کنم
گويند به من، يتيم غارت زده ام

زآن چشمة چشم خويش پرجوش کنم
ديگر اگر اي پدر نخواهي برگشت

برخيزم و، پيکرم سيه پوش کنم؟
اين داغ حسين، جاودان است (حسان)

هرگز نتوان به اشک، خاموش کنم

شعر از : حبیب الله چایچیان (حسان)

بحر طویل

 

به نام عشق

این  صدای  تپش  قلبم  نیست

درحسینه ی دل سینه زنی ست

 

و این بحر طویل است...

 

عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟

دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و  این بزم توئی ،آجرک الله!عزیز دو جهان یوسف در چاه ،دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان  صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت  ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد...تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی...

گریه کن ،گریه وخون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است وببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضهء مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ،ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی ... تو کجایی...

منبع : سایت شهید آوینی                   http://www.aviny.com/

 

گمنام بازدید : 14 پنجشنبه 09 آذر 1391 نظرات (0)
به جای جای دلم جای پای تو است حسین
خوشم که حنجره ام نینوای تو است حسین
هزار چشمه ی اشکم اگر دهند به چشم
خدا گواهست که وقف عزای تو است حسین
صفا و مروه و رکن و مقام و کعبه ی من
به کربلات قسم کربلای تو دست حسین
به هر زمان که بخوانند نسل ها قرآن
درون حنجره هاشان صدای تو است حسین
به عالمی در دل بسته ام ز روز ازل
مگر به روی تو، این خانه جان تو است حسین
معمای خون تو را جز خدا نداند کس
به خون تو، که خدا خونبهای تو است حسین
اگر چه کعبه بود قبله ام به وقت نماز
دلم به جانب صحن و سرای تو است حسین
بهشت باد به اهل بهشت ارزانی
بهشت من حرم با صفای تو است حسین
زیارت همه پیغمبران زیارت حق
زیارت سر از تن جدای تو است حسین
تو آن صحیفه ی صد پاری ورق ورقی
که زخم های تنت آیه های تو است حسین
به وصف غیر تو میثم سخن نخواهد گفت
هر آنچه گفته و گوید ثنای تو است حسین

گمنام بازدید : 15 چهارشنبه 08 آذر 1391 نظرات (0)

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین

ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان بر شما شیعیان آن حضرت تسلیت باد

مطالب ودل نوشته های خود را باما از طریق بخش نظردر میان گذارید تا به نام خودتان نمایش داده شود.

 

باتشکر

گمنام بازدید : 12 سه شنبه 07 آذر 1391 نظرات (0)

امام حسین(ع) را با ورع و تقوی یاری کنید!

امام صادق(ع) می فرمایند: هر کس شیعه مخلص ما باشد و سحرگاهان، با اخلاص پدرم حسین را در کربلا زیارت کند ، عطر آن سیب بهشتی را استشمام خواهد کرد!

مراسم شب هشتم محرم در بیت الرقیه (س) برگزار شد.

به گزارش عقیق ، در این مراسم حجت الاسلام سید حسین هاشمی نژاد با موضوع احادیث قدسی سخنرانی کرد که درادامه متن این سخنرانی از نظرتان می گذرد:

بحثمان پیرامون احادیث قدسیه است. احادیثی است که خدا بیان کرده است. خداوند می فرماید: «ای بندگان من، ۶ چیز از من است و ۶ چیز از شماست.»

«البلاء منّی و الصبر منکم» بلا از من و صبر از شماست.

«المغفرة منّی و التوبة منکم» آمرزش از من و توبه از شماست.

«الرزق منّی و الشکر منکم» روزی از من، شکر از شماست.

این چند فراز بیان شد. خب فراز بعدی این است «الجنّة منّی و الطاعة منکم» بهشت از من است و طاعت از شماست.

بهشت را به طاعت مرحمت می کنند. حدیث مفصلی است که می فرماید بهشت برای کسی است که اطاعت خدا کند ولو بنده سیاه حبشی باشد. و جهنم برای کسی است که معصیت خدا را بکند ولو سید قریشی نسب باشد!

ملاک، عمل است. در یکی از تفاسیر است که یکی از اولیاء خدا پایش مجروح شده بود. طبیب آمده بود پایش را با وسایل آن زمان قطع کند؛ نه بیهوشی بود نه بی حسی. او به جرّاح گفت من مشغول ذکر می شوم.به ذکر سوم که رسیدم تو قطع کن. ذکرش «یا ربّ» بود، که از اذکار معبتر است.

نکته ای که باید عرض کنم، تمام انبیا وقتی از خداوند حاجت و درخواستی داشتند، با «یاربّ» و «ربّی» دعایشان را شروع می کردند. در قرآن مثال فراوان دارد. در حدیث داریم کسی که ده بار «یا ربّ» بگوید خداوند «لبّیک» می گوید.

وقتی آن ولیّ خدا به هوش آمد، پایش قطع شده بود. گفت این پای من را با عطر و گلاب بشویید و در جای محترمی دفن کنید. پرسیدند چرا برای این پا انقدر احترام قائلی؟ فرمود: چون از وقتی بالغ شدم، با این پا حتی یک قدم در مسیر غیر الهی قدم بر نداشتم!

بهشت می خواهی بروی، باید اطاعت کنی. «اطاعتی بنما تا سعادتی ببری!». بهشت جای پاکان است. باید بندگی کرد.

در حالات یکی از اولیاء هست که سلطنتی داشت. جرقه ای در دلش زد و منقلب شد و همه زندگی اش را رها کرد. روزی بدنش کثیف شده بود، خواست برود حمّام اما صاحب حمّام او را چون خیلی کثیف بود راه نداد. او هم رفت پشت در حمام نشست و گریه کرد. کسی که این صحنه را دید، او را شناخت و رفت به صاحب حمامی او را شناساند. صاحب حمامی آمد و از او عذر خواهی کرد. اما آن شخص گفت من به حالِ خودم گریه می کنم؛ که در دنیا به خاطر کثیفیِ ظاهرم به حمام راهم نمی دهند، چطور خداوند با این باطن کثیف مرا به بهشت راه دهد؟؟!!

امام صادق(ع) می فرمایند: در محضر پدرم امام باقر(ع) بودم. آمدیم به پیش مقبره نبی اسلام(ص). عده ای از شیعیان نشسته بودند. پدرم به آن ها سلام کرد و فرمود: به خدا من شما را دوست دارم. روح های شما را دوست دارم. عطرهای شما را نیز دوست دارم.

بوهای معنوی در عالم بسیار است. مرحوم ملاآقاجان زنجانی(ره) می دانست امام حسین(ع) چه بویی دارد، علی اکبر چه عطری دارد. علی اصغر چه عطری دارد. ایشان معتقد بود امام زمان(عج) بوی گل یاس می دهد!

در حالات رسول الله(ص) وارد شده است که سینه حضرت زهرا(س) را می بوییدند و می فرمودند: من بوی بهشت را از سینه زهرا استشمام می کنم. علامه امینی(ره) می فرمودند: این طور نیست که سینه زهرا بوی بهشت دهد. بلکه بهشت بوی سینه زهرا را می دهد!!

اولیاء خدا بوی عطر می دهند. شامّه ات را پاک کن تا عطر های معنوی را استشمام کنی! زین العابدین(ع) می فرماید: چند میوه از بهشت برای اهل بیت آوردند. سیب، انار، بِه. وقتی زهرای مرضیه(س) شهید شد، انار بهشتی مفقود شد. وقتی علی مرتضی(ع) شهید شد، بِه مفقود شد. سیب نزد سیدالشهدا(ع) بود و در کربلا هر زمان تشنگی غالب می شد و آن سیب را در می آوردند و از عطش ایشان کاسته  می شد. وقتی به شهادت رسیدند آن سیب نیز مفقود شد.

در ادامه امام(ع) می فرماید: هر کس شیعه مخلص ما باشد، و سَحَر، پدرم حسین را در کربلا با اخلاص زیارت کند، عطر آن سیب بهشتی را استشمام خواهد کرد!

خیلی خبر است در عالم. این دهه اول محرم خیلی روزی های معنوی تقسیم می شود.

خب برگردیم به حدیث. امام باقر(ع) می فرمایند: من بوهای شما را نیز دوست دارم. بعد حضرت یک تقاضا نموده است: «ما را کمک و یاری کنید بوسیله ورع و تقوی و کوشش»! با تقوی و گناه نکردنتان، ما را کمک کنید ای بچه شیعه ها.

از ما اطاعت می خواهندو باید مطیع باشیم. معصیت نکنیم. شرط این که به مقامات معنوی برسیم تقوا است. دوری از گناه.

 

 

گمنام بازدید : 17 سه شنبه 07 آذر 1391 نظرات (0)
  1. سرنوشت کسانی که امام حسین را یاری کردند :

بکیر بن حرّ بن یزید ریاحی

وقتی حرّ بن یزید ریاحی متوجه شد که عمرسعد مصمم است با امام حسین علیه السلام به جنگ بپردازد، به فرزند خود «بکیر» گفت: «پسرم، بدن پدرت طاقت تحمّل آتش جهنم را ندارد. اگر با من موافقی به طرف حسین بن علی علیه السلام برویم». بکیر با پدر موافقت کرد و در فرصت مناسب از لشکر عمر سعد کناره گیری کردند و خود را به اردوگاه امام حسین علیه السلام رساندند. آن گاه که امام علیه السلام آن دو را پذیرفتند، حرّ به فرزند خود گفت: «الحمدالله که خداوند ما را از مصاحبت با این قوم ستم کار نجات داد. اکنون بر این قوم ظالم حمله کرده، از فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دفاع کن». به دنبال پیشنهادِ پدر، او از امام حسین علیه السلام اجازه گرفت و با سپاه عمر سعد به جنگ پرداخت تا به درجه شهادت نایل آمد. وقتی حرّ بالای سر فرزند آمد، چنین گفت: «خدای را سپاس که شهادت در رکاب مولایمان حسین علیه السلام را روزی تو ساخت».

جَون بن خویّ

جون خدمت گزار ابوذر غفاری بود. وی پس از رحلت ابوذر در ربذه به مدینه برگشت و خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام بود. او مردی آگاه به اسلحه شناسی و تعمیر ادوات جنگی بود. پس از شهادت علی علیه السلام در خدمت امام حسن علیه السلام قرار گرفت. وقتی مسئله حرکت امام حسین علیه السلام به مکه پیش آمد، به همراه آن حضرت از مدینه تا مکه و از آن جا تا کربلا آمد و لحظه ای از آن حضرت جدا نشد. در روز عاشورا به حضور امام حسین علیه السلام آمد و اجازه جهاد خواست. امام علیه السلام به او فرمودند: «ای جون، تو گرچه همیشه با ما همراه بودی، اما اکنون اجازه داری که بروی و از این خطری که ما را تهدید می کند خود را نجات دهی». جون گفت: «ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، من در روزهای خوشی و راحتی در کنار شما بودم. آیا شایسته است که به هنگام روی آوردن سختی ها از شما دست بردارم؟» و بدین سان پای به میدان شهادت نهاد و مردانه در راه خدا جان داد.

مسلم بن عَوسجه اسدی

مسلم بن عَوسجه از شجاعان نامی روزگار بود. هنگامی که مسلم بن عقیل از طرف امام حسین علیه السلام به کوفه آمد، مسلم بن عوسجه در گرفتن بیعت از مردم و گردآوری کمک های مالی مردم وکیل مسلم بود. نقل می کنند در شب عاشورا وقتی امام حسین علیه السلام فرمود: «من بیعت خود را از گردن شما برداشتم، از پیش من بروید»، او عرض کرد: «ای پسر پیامبر آیا دست از تو برداریم و برویم؟! نه به خدا سوگند من از خدمت تو دور نمی شوم. اگر در یاری تو کشته شوم و باز زنده ام کنند و دوباره بکشند و جسدم را آتش زنند هم چنان همین کار را می کنم و هرگز از تو جدا نمی شوم». پس از جنگ با دشمن وقتی بر زمین افتاد، حبیب بن مظاهر به او گفت: «اگر بعد از تو زنده بودم دوست داشتم وصیت می کردی تا آنچه می خواهی انجام دهم. ولی می دانم که من هم ساعتی بعد به تو ملحق خواهم شد». مسلم بن عوسجه گفت: «تنها وصیت من این است که تا جان در بدن داری دست از یاری حسین برنداری».

عمرو بن جناده

پس از آن که جنادة بن حارث به شهادت رسید، همسر وی از پسرش عمرو خواست که او نیز چون پدرش از خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم دفاع کند. عمرو در پی درخواست مادر به حضور امام حسین علیه السلام آمد و از آن حضرت اجازه خواست تا به میدان برود. امام علیه السلام اجازه ندادند و فرمودند: «شهادت پدرت برای مادر تو بسیار سخت است. اگر برای تو مشکلی پیش آید یقینا مادرت بیش از حد ناراحت می شود». عمرو گفت: «یا اباعبداللّه، مادرم مرا به حضورتان فرستادند تا اجازه جنگ از شما بگیرم». نقل کرده اند وقتی این جوان به شهادت رسید دشمن سر او را از تن جدا کرده به سوی مادرش که ناظر جنگ فرزند بود انداخت. آن مادر فداکار سر او را از زمین برداشت و خون از چهره او پاک کرد و گفت: «ای نور دیده ام، ای آرامش دلم، آفرین بر تو که به وظیفه ات خوب عمل کردی» و سپس آن سر را به طرف لشکر دشمن انداخت و گفت: «ما وقتی چیزی در راه خدا تقدیم کردیم آن را هرگز پس نمی گیریم».

عبداللّه بن مسلم بن عقیل

در روز عاشورا پس از شهادت همه اصحاب امام حسین علیه السلام ، جوانان بنی هاشم آماده نبرد با دشمن شدند. اوّلین کسی که پیش امام علیه السلام آمد عبدالله بن مسلم بود. وقتی از امام حسین علیه السلام اجازه خواست آن حضرت فرمودند: «هنوز از شهادت پدرت مسلم زمان زیادی نمی گذرد. اگر تو به جنگ بروی مادرت ناراحت می شود. بهتر آن است که دست مادرت را بگیری و از این جا بروی». عبدالله گفت: «پدر و مادرم فدایت من هرگز زندگی دنیای بی ارزش زودگذر را به حیات جاودان ترجیح نمی دهم. از تو خواهش می کنم که این جان ناقابل مرا قبول کنی که در راه خدا قربانی کنم». سرانجام پس از اجازه اباعبدالله علیه السلام به میدان رفته، پس از جنگی جوان مردانه در راه خداوند به شهادت رسید.

بشر بن عَمرو حَضرمی

بشر از اهالی «حضرموت» یمن و از یاران امام حسین علیه السلام در کربلا بود. نقل کرده اند در روز عاشورا وقتی جنگ درگرفت و او مشغول دفاع از امام حسین علیه السلام بود، به وی خبر رسید که پسرش را در مرزِ ری به اسیری گرفته اند. او در ابراز عواطف و احساساتش گفت: دوست ندارم پسرم را اسیر کنند و من زنده باشم. وقتی امام حسین علیه السلام این سخنان را شنیدند به او فرمودند: «من بیعت از تو بر می دارم. تو آزادی که بروی و فرزندت را از اسیری نجات دهی». بشر در جواب امام علیه السلام عرض کرد: «ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، بدنم طعمه درندگان بیابان شود اگر تو را در این حال تنها بگذارم. به خدا سوگند، محال است تو و خانواده ات را رها کنم. جان من و اهل و عیالم فدای تو باد!».

وهب بن وهب

او قبلاً مسیحی بود. به دست امام حسین علیه السلام به دین اسلام گروید و به همراه مادر و همسرش در کربلا حاضر شد. نقل می کنند در روز عاشورا که حدود هفده روز از ازدواج او و همسرش می گذشت همسر او گفت: حالا که مصمم شده ای که از فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در مقابل دشمنانش دفاع کنی، یقینا اگر در این راه شهید شوی وارد بهشت خواهی شد. باید در حضور امام علیه السلام با من عهد کنی که روز قیامت مرا فراموش نکنی. آن گاه هر دو به حضور امام حسین علیه السلام می آیند و همسر وهب خواسته خود را مطرح می کند، به گونه ای که آن حضرت به شدت متأثر می شوند و گریه می کنند. وقتی که وهب به میدان می رود و با شجاعت به جنگ می پردازد و عده ای از دشمنان امام حسین علیه السلام را به قتل می رساند، به سوی مادر و همسر بر می گردد و به مادرش می گوید: آیا اکنون از من راضی هستی؟ مادر به او می گوید: اگر تا زنده ای با دشمنان امام حسین به مبارزه نپردازی، از تو راضی نمی شوم.

قاسم بن حسن علیه السلام

قاسم بن حسن علیه السلام نوجوانی بود که با اصرار از امام حسین علیه السلام اجازه خواست که به میدان جنگ برود. ابتدا امام علیه السلام راضی نشدند که او عازم میدان شود، ولی هنگامی که با اصرار بیش از حد او مواجه شدند اذن جهاد در راه خدا را به او دادند. او نیز پس از رشادت های بسیار در میدان نبرد به شهادت رسید. نقل می کنند وقتی قاسم بن حسن علیه السلام عازم میدان شد این اشعار را می خواند: «اگر مرا نمی شناسید پس بدانید من فرزند امام حسن علیه السلام و نوه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستم و این حسین علیه السلام است که اکنون در محاصره شماست. خداوند شما را سیراب نسازد». وقتی قاسم به زمین افتاد عموی خود را صدا زد و امام حسین علیه السلام فورا خود را به او رساندند. وقتی سر او را به دامن گرفتند فرمودند: «از رحمت خدا دور باشند قومی که تو را کشتند!» به خدا سوگند بر عمویت بسیار سنگین است که صدایش کنی و او پاسخ تو را ندهد یا اگر پاسخ داد فایده ای برای تو نداشته باشد».

عبداللّه اصغر

یکی دیگر از یاران امام حسین علیه السلام در روز عاشورا عبدالله اصغر فرزند دیگر امام حسن علیه السلام است. نقل می کنند وقتی در ساعات آخر نبرد عاشورا صدای عمویش امام حسین علیه السلام را شنید که یار و مددکار می طلبد، از خیمه بیرون آمد و به سمت میدان حرکت کرد. حضرت زینب علیهاالسلام خواستند مانع رفتن او شوند ولی او گفت: سوگند به خدا از عمویم جدا نمی شوم و وقتی خود را به امام حسین علیه السلام رساند که یکی از دشمنان از پشت سر قصد جان امام حسین را کرده بود. عبدالله اصغر دست خود را جلو برد تا مانع برخورد شمشیر به آن حضرت شود که بر اثر ضربه شمشیر دست عبدالله اصغر قطع شد. امام حسین علیه السلام عبدالله را در بغل کشیدند و فرمودند: «ای پسر برادرم، صبر کن. طولی نمی کشد خداوند تو را به پدران بزرگوارت ملحق می سازد و تو به آرامش می رسی». در این لحظه تیری از طرف دشمن پرتاب شد و عبدالله را در آغوش عموی بزرگوارش به شهادت رساند.

حضرت علی اکبر علیه السلام

علی اکبر در بین سال های 33 تا 35 ه از مادری بزرگوار به نام لیلا دختر ابی مرّه در شهر مدینه چشم به جهان گشود. وی در مکتب انسان ساز پدر و در دامن خاندان پاک امامت شیوه های صحیح دفاع از مکتب و اطاعت از امامت و حمایت از اهداف و آرمان های مقدس آن را آموخت و لحظه ای در این امر فروگذاری نکرد و تا آخرین نفس از امام زمانش دفاع کرد. او در روز عاشورا اولین نفر از بنی هاشم بود که در میدان نبرد حاضر شد و پس از مبارزه جانانه جام شهادت سر کشید. وقتی امام حسین علیه السلام او را به میدان فرستادند فرمودند: «خداوندا، شاهد باش جوانی را به جنگ با این مردم ستم کار فرستادم که شبیه ترین مردم از نظر خُلق و خَلق به پیامبر تو بود. هرگاه مشتاق دیدار پیامبرت می شدیم به چهره او می نگریستیم». نقل می کنند علی اکبر در موقع جنگ با یزیدیان این شعر را زمزمه می کرد: «من علی بن حسینم. به خدا سوگند که ما به پیامبر سزاوارترینیم. به خدا سوگند نابه کاری چون یزید بر ما حکومت نخواهد کرد. با شمشیر با شما می جنگم و از پدرم حمایت می کنم».

اَسلَم بن عَمرو

اَسلم غلامی بود که امام حسین علیه السلام او را پس از خریداری آزاد کردند. او همیشه در خدمت امام علیه السلام بود. حتی پسر او به عنوان کاتب امام حسین علیه السلام در کنار آن حضرت به سر می برد. اسلم از همان ابتدا به همراه امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شد و لحظه ای از امام زمانش جدا نشد. وقتی در روز عاشورا اجازه گرفت که با دشمنان اهل بیت علیه السلام بجنگد این شعر را زمزمه می کرد: «امیری حسین و نَعْمَ الاَمیر، سُرور الفُؤاد البَشیر النَذیر؛ پیشوا و رهبر من حسین است و حقا که چه رهبر خوبی است. او مایه سرور دل ها و بشیر و نذیر است». وقتی پس از جهاد دلیرانه بر زمین افتاد امام حسین علیه السلام او را در آغوش گرفتند و صورت خود را بر صورت او نهادند. اسلم بن عمرو با دیدن این صحنه لبخندی زد و گفت: «چه کسی مثل من از این افتخار برخوردار است که پسر پیغمبر صورت بر صورتش بگذارد؟» این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

حَجّاجِ بن بَدْر السّعدی

حجاج از اهالی بصره و از قبیله سعد بن تمیم است. از جمله نامه هایی که امام حسین علیه السلام به مردم کوفه نوشتند نامه ای بود که به مسعود بن عمرو نوشتند. او نیز در پاسخِ نامه امام حسین علیه السلام نامه ای را به دست حجاج برای امام حسین علیه السلام می فرستد. در آن نامه آمده است: «اما بعد، ای پسر دختر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، نامه شما واصل و از مندرجات آن اطلاع حاصل شد. ما مطیع شما هستیم. خداوند زمین را از راهنمای خیر و دلیل راه حق خالی نمی گذارد. تو امروز حجت خدا بر خلق و ودیعه او در زمین، و شاخه ای از درخت وجود احمدی هستی. به جانب ما پیش آی که گردن های بنی تمیم برای فرمان تو خم گشته و در پیروی از فرمان تو از شتر تشنه در ورود به آب مطیع تر است». حجاج پس از رساندن این نامه هم چنان در رکاب امام حسین علیه السلام بود تا در روز عاشورا به فیض بزرگ شهادت نائل آمد.

عابِس بن اَبی شَبیب شاکری

عابس در دلیری و سخن وری و عبادت و شب زنده داری زبان زد مردم بود. او از طایفه بنی شاکر است. این طایفه در اخلاص و فداکاری در راه ولایت علی علیه السلام کم نظیر بودند و در شجاعت به گونه ای بودند که آنها را جوانمردانِ عرب می نامیدند. عابس از جمله کسانی بود که وقتی مسلم بن عقیل به کوفه آمد با او بیعت کرد و بعد هم از طرف مسلم، نامه ای به امام حسین علیه السلام در مکه رساند و در ماجرای کربلا به همراه هم پیمان خود «شوذب» رشادت های زیادی نشان داد. سپاه کوفه از نبرد تن به تن با وی ناتوان بود. وقتی دلاوری های او را عمر بن سعد دید دستور داد تا لشکر او را سنگ باران کنند. نقل می کنند وقتی پس از شهادتش سر او را از پیکرش جدا ساختند سر مطهر او دست عده ای بود که هر یک برای دریافت جایزه مدعی بود که وی او را کشته است.

حضرت ابوالفضل العباس

حضرت ابوالفضل علیه السلام فرمانده و پرچم دار سپاه امام حسین علیه السلام در روز عاشورا بود. آن حضرت قامتی رشید، چهره ای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشت و به سبب سیمای جذابش او را قمربنی هاشم می گفتند. در حادثه کربلا فرماندهی سمت چپ سپاه امام حسین علیه السلام را عهده دار بود و علاوه بر تهیه آب، نگهبانی از خیمه ها و محافظت از خاندان امام حسین علیه السلام را نیز برعهده داشت. در روز عاشورا سه برادر او پیش از او به شهادت رسیدند. عباس علیه السلام مظهر ایثار و وفاداری و گذشت بود. نقل می کنند وقتی به دستور امام حسین علیه السلام برای تهیه آب عازم میدان شد و پس از نبردی بی نظیر وارد شریعه فرات گردید، با آن که تشنه بود، به یاد تشنگی برادر و اطفال و حرم امام حسین علیه السلام ، از خوردن آب خودداری کرد. هنگامی که به شهادت رسید امام حسین علیه السلام به بالین او آمدند و فرمودند: «برادر جان اکنون دیگر بی پشتیبان و یاور شدم.»

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    تاثیر قیام خونین عاشورا برپایداری اسلام؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 15
  • بازدید کلی : 319